سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 تعداد کل بازدید : 1719

  بازدید امروز : 0

  بازدید دیروز : 2

ماه من سلام

 
گرامی ترین عزّت، دانش است، زیرا با آنشناخت معاد و معاش به دست آید و خوارترین خواری، نادانی [امام علی علیه السلام]
 
نویسنده: مجیى حسینی ::: پنج شنبه 85/5/5::: ساعت 12:42 عصر

اردیبهشت ماه دومین سالگرد درگذشت غزلسرای معاصر " حسین منزوی " هستش ..16
حسین منزوى را باید از بزرگترین غزلسرایان معاصر دانست که ضمن وفاداری به ساختار سنتی غزل، در زبان و دایره ی واژگان نوآوریهای دلنشینی را رقم زد. شعر او بیشتر حول مضامین عاشقانه می چرخد، با این حال از رویکردهای اجتماعی تهی نیست.
این شاعر غزلسرا در مهر ماه سال ۱۳۲۵ خورشیدى درشهر زنجان متولد شد و تحصیلات دانشگاهی خود در رشته ادبیات (دانشگاه تهران) را ناتمام رها کرد و به رشته جامعه شناسی روى آورد اما پس از مدتی به زادگاه خود برگشت و تا زمان مرگ در این شهر باقی ماند. عشق در حوالی فاجعه، از ترمه و تغزل، از کهربا و کافور، از شوکران و شکر و این ترک پارسی گوی (تحلیل و بررسی شعر شهریار) از مجموعه آثاراین شاعر است .
او بامداد چهارشنبه16 اردیبهشت 83 در سن ۵۸ سالگی براثر عارضه قلبی و بیمارى ریوى در تهران درگذشت ...



سه غزل از حسین منزوی


نام من عشق است آیا می‌‏شناسیدم؟
زخمی ام - زخمی سراپا می‌‏شناسیدم؟

با شما طی‌‏کرده‌‏ام راه درازی را
خسته هستم- خسته آیا می‌‏شناسیدم؟

راه ششصد ساله‌‏ای از دفتر(حافظ
)
تا غزل‌‏های شماها، می‌‏شناسیدم؟

این زمانم گرچه ابر تیره پوشیده است
من همان خورشیدم اما، می‌‏شناسیدم

پای رهوارش شکسته سنگلاخ دهر
اینک این افتاده از پا، می‌‏شناسیدم؟

می‌‏شناسد چشم‌‏هایم چهره‌‏هاتان را
همچنانی که شماها می‌‏شناسیدم

اینچنین بیگانه از من رو مگردانید
در مبندیدم به حاشا، می‌‏شناسیدم!

من همان دریایتان ای رهروان عشق
رودهای رو به دریا! می شناسیدم

اصل من بودم, بهانه بود و فرعی بود
عشق(قیس) و( حسن)لیلا می‌‏شناسیدم؟

در کف(فرهاد)تیشه من نهادم، من!
من بریدم(بیستون) را می شناسیدم

مسخ کرده چهره‌‏ام را گرچه این ایام
با همین دیوار حتی می‌‏شناسیدم

من همانم, آشنای سال‌‏های دور
رفته‌‏ام از یادتان؟ یا می‌‏شناسیدم؟


تا صبحدم به یاد تو شب را قدم زدم
آتش گرفتم از تو و در صبحدم زدم

با آسمان مفاخره کردیم تا سحر
او از ستاره دم زد و من از تو دم زدم

او با شهاب بر شب تب کرده خط کشید
من برق چشم ملتهبت را رقم زدم

تا کور سوی اخترکان بشکند همه
از نام تو به بام افق ها ،‌ علم زدم

با وامی از نگاه تو خورشید های شب
نظم قدیم شام و سحر را به هم زدم

هر نامه را به نام و به عنوان هر که بود
تنها به شوق از تو نوشتن قلم زدم

تا عشق چون نسیم به خاکسترم وزد
شک از تو وام کردم و در باورم زدم

از شادی ام مپرس که من نیز در ازل
همراه خواجه قرعه ی قسمت به غم زدم


خیال خام پلنگ من به سوی ماه جهیدن بود
... و ماه را ز بلندایش به روی خاک کشیدن بود

پلنگ من ـ دل مغرورم ـ پرید و پنجه به خالی زد
که عشق ـ ماه بلند من ـ ورای دست رسیدن بود

***

گل شکفته ! خداحافظ اگر چه لحظه ی دیدارت
شروع وسوسه ای در من به نام دیدن و چیدن بود

من و تو آن دو خطیم آری موازیان به ناچاری
که هر دو باورمان ز آغاز به یکدگر نرسیدن بود

اگر چه هیچ گل مرده دوباره زنده نشد اما
بهار در گل شیپوری مدام گرم دمیدن بود

شراب خواستم و عمرم شرنگ ریخت به کام من
فریبکار دغل پیشه بهانه اش نشنیدن بود

***

چه سرنوشت غم انگیزی که کرم کوچک ابریشم
تمام عمر قفس می بافت ولی به فکر پریدن بود

یادش گرامی ، روحش شاد

 
   1   2      >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ

 
 
 
 

موضوعات وبلاگ

 

درباره خودم

 

حضور و غیاب

 

آوای آشنا

 

اشتراک